من این حروف نوشتم چنانکه غیر ندانست
تو هم ز روی کرامت چنان بخوان که تو دانی
بی تاب تو می ماندم اگر چشمت نشان می داد... عشقی از نگاه سرد... می خواندم من گریزی از تو بر قلبت نمی یابم من تو را بی تو ، نمی خواهم،نمی خواهم اگر اشکم امان می داد بار دیگر سیر می گشتم از آن چشم بدون آشیان و سرد تو خاموشی... من اما بی دلیل از عشق تو لبریز از عمق وجود خود... اگر اشکم امان می داد شاید تو نمی رفتی نگاهت چشم غمگین مرا بی ادعا می دید و می ماندی هنوز از خود نمی پرسم، حتی لحظه ای تردید کردی؟ یا دلت سنگین تر از آه گلویم بود؟ اما اشک اگر فرصت به من می داد اشک اگر فرصت به من می داد من به جای دیدن یک هاله مشکی که در تنهایی کوچه ، کوچک و کوچکتر می شد... برای آخرین بار قدم های تو را با هر نفس تنظیم می کردم اما من نمی دانم تو کی رفتی... اگر اشکم امان می داد شاید...
نظرات شما عزیزان:
اگر اشکم امان می داد...
و در پایان، سراغ خانه می گردی کلاغ قصه ما را
ویرانی برای قلب بی تابم دعا کردم.